خبری آمده از یار ، دلم می لرزد
یوسف آمد سر بازار ، دلم می لرزد
قاصدی وعده به من داد تورا می بینم
دو قدم مانده به دیدار ، دلم می لرزد
منِ با تجربه از عشق نمی ترسیدم
ولی از شوق تو این بار ، دلم می لرزد
خواستم قبل ملاقات نگاهت بکنم
دزدکی از سر دیوار ، دلم می لرزد
سحری بود که از یار خبر آوردند
رفتی و تا دم افطار ، دلم می لرزد
شاعر : احمد ایرانی نسب